جنگ کردن: کارزار نمودن یا قفن. تعصود. اقتتال. تقاتل. عیهله. عوهله. غیثمه. معارکه. عراک. علعول. معمعه. (منتهی الارب). جهاد. لقیه. (دهار). مقاتله. تطریف. تواطح: موبد موبدان گفت... خود بجنگ ترک توجه کن که هیچ دشمن بدتر از ترک نیست یا خود برو یا سپاه بفرست با سپهسالاری جلد و مبارز تا با وی کارزار کند. ملک هرمز گفت احسنت نیکو گفتی. (ترجمه طبری بلعمی). بکن جهد آن تا شوی مردمی مکن با خدای جهان کارزار. ناصرخسرو. در زمی اندر نگر که چرخ همی با شب یازنده کارزار کند. ناصرخسرو. و اینک علی بن ابیطالب (ع) برادر من و وصی من است جهاد کندبر تأویل قرآن چنانکه من کارزار کردم. (مجمل التواریخ و القصص ص 233)
جنگ کردن: کارزار نمودن یا قَفن. تَعَصوُد. اِقتِتال. تَقاتُل. عَیهَلَه. عَوهَلَه. غَیثَمَه. مُعارَکَه. عِراک. عُلعول. مَعمَعَه. (منتهی الارب). جِهاد. لَقیَه. (دهار). مُقاتَلَه. تَطریف. تَواطُح: موبد موبدان گفت... خود بجنگ ترک توجه کن که هیچ دشمن بدتر از ترک نیست یا خود برو یا سپاه بفرست با سپهسالاری جلد و مبارز تا با وی کارزار کند. ملک هرمز گفت احسنت نیکو گفتی. (ترجمه طبری بلعمی). بکن جهد آن تا شوی مردمی مکن با خدای جهان کارزار. ناصرخسرو. در زمی اندر نگر که چرخ همی با شب یازنده کارزار کند. ناصرخسرو. و اینک علی بن ابیطالب (ع) برادر من و وصی من است جهاد کندبر تأویل قرآن چنانکه من کارزار کردم. (مجمل التواریخ و القصص ص 233)
آگاهی دادن. اطلاع دادن. (از ناظم الاطباء) : وگر دانم که عاجز گشتم از کار کنم باری شهنشه را خبردار. نظامی. زی پدرش رفت و خبر دار کرد تا پدرش چارۀ آن کار کرد. نظامی. همان یار خود را خبردارکرد که اونیز خورد آب از آن آبخورد. نظامی. ، فهمانیدن، هوشیار کردن، پند دادن. (از ناظم الاطباء)
آگاهی دادن. اطلاع دادن. (از ناظم الاطباء) : وگر دانم که عاجز گشتم از کار کنم باری شهنشه را خبردار. نظامی. زی پدرش رفت و خبر دار کرد تا پدرش چارۀ آن کار کرد. نظامی. همان یار خود را خبردارکرد که اونیز خورد آب از آن آبخورد. نظامی. ، فهمانیدن، هوشیار کردن، پند دادن. (از ناظم الاطباء)
ستیزه کردن. درافتادن: اندر دو چشم خویش زند خار خشک مر دشمنی که با توکند خارخار. فرخی. تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم پیش تو نایدو نکند با تو خارخار. منوچهری
ستیزه کردن. درافتادن: اندر دو چشم خویش زند خار خشک مر دشمنی که با توکند خارخار. فرخی. تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم پیش تو نایدو نکند با تو خارخار. منوچهری
نشان دارکردن، نشان داغ نهادن بر کسی یا حیوانی، لکه دار کردن. رنگ خلاف رنگ اصلی متن بر آن پدیدآوردن، معیب کردن. (از آنندراج) ، مصاب کردن بمرگ یا کشتن عزیزی یا فرزندی
نشان دارکردن، نشان داغ نهادن بر کسی یا حیوانی، لکه دار کردن. رنگ خلاف رنگ اصلی متن بر آن پدیدآوردن، معیب کردن. (از آنندراج) ، مصاب کردن بمرگ یا کشتن عزیزی یا فرزندی