جدول جو
جدول جو

معنی داردار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

داردار کردن
(کَ دَ)
دیر پاییدن و ثبات داشتن. (برهان) ، بانگ و فریاد راه انداختن. رجوع به داردار شود
لغت نامه دهخدا
داردار کردن
((کَ دَ))
به صبر و درنگ واداشتن
تصویری از داردار کردن
تصویر داردار کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پادار کردن
تصویر پادار کردن
کنایه از برقرار کردن، پابرجا کردن، در علم حسابداری تامین اعتبار برای هزینه ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دار دار کردن
تصویر دار دار کردن
داد و فریاد کردن، سر و صدا راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادرار کردن
تصویر ادرار کردن
شاشیدن، میزیدن، گمیز کردن، گمیختن، چامیدن، گمیزیدن، شاشدن، شاش زدن، شاریدن، میختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن، مجبور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدار کردن
تصویر دیدار کردن
ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ اَ تَ)
جنگ کردن: کارزار نمودن یا قفن. تعصود. اقتتال. تقاتل. عیهله. عوهله. غیثمه. معارکه. عراک. علعول. معمعه. (منتهی الارب). جهاد. لقیه. (دهار). مقاتله. تطریف. تواطح: موبد موبدان گفت... خود بجنگ ترک توجه کن که هیچ دشمن بدتر از ترک نیست یا خود برو یا سپاه بفرست با سپهسالاری جلد و مبارز تا با وی کارزار کند. ملک هرمز گفت احسنت نیکو گفتی. (ترجمه طبری بلعمی).
بکن جهد آن تا شوی مردمی
مکن با خدای جهان کارزار.
ناصرخسرو.
در زمی اندر نگر که چرخ همی
با شب یازنده کارزار کند.
ناصرخسرو.
و اینک علی بن ابیطالب (ع) برادر من و وصی من است جهاد کندبر تأویل قرآن چنانکه من کارزار کردم. (مجمل التواریخ و القصص ص 233)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ کَ دَ)
برابری و مقابله کردن:
تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم
پیش تو ناید و نکند با تو چارچار.
منوچهری.
، ملاقات کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ اَ کَ دَ)
آگاهی دادن. اطلاع دادن. (از ناظم الاطباء) :
وگر دانم که عاجز گشتم از کار
کنم باری شهنشه را خبردار.
نظامی.
زی پدرش رفت و خبر دار کرد
تا پدرش چارۀ آن کار کرد.
نظامی.
همان یار خود را خبردارکرد
که اونیز خورد آب از آن آبخورد.
نظامی.
، فهمانیدن، هوشیار کردن، پند دادن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ شُ دَ)
ستیزه کردن. درافتادن:
اندر دو چشم خویش زند خار خشک
مر دشمنی که با توکند خارخار.
فرخی.
تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم
پیش تو نایدو نکند با تو خارخار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ رَ کَ دَ)
کنایه از دیر داشتن و مدارا کردن بود. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(یِ کَ گِ رِ تَ)
نشان دارکردن، نشان داغ نهادن بر کسی یا حیوانی، لکه دار کردن. رنگ خلاف رنگ اصلی متن بر آن پدیدآوردن، معیب کردن. (از آنندراج) ، مصاب کردن بمرگ یا کشتن عزیزی یا فرزندی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
مجبور کردن، ناچار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادرار کردن
تصویر ادرار کردن
میزیدن بیرون ریختن بول خارج ساختن بول و گمیز از مثانه شاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدار کردن
تصویر دیدار کردن
ملاقات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بر انگیختن، مجبور کردن باجرای امری ملزم ساختن، باز داشتن منع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سر و صدا کردن (کلاغ یا مردم) یا غارغار کردن کسی را. به جماعت او را سرزنش کردن (غالبا به نا حق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردار کردن
تصویر کردار کردن
خوی نیک نشان دادن با اخلاق خوش رفتار کردن: (کردار همی کردی تا دل بتو دادم چون دل بشد از دست ببستی در کردار) (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
((کَ دَ))
تحریک کردن، برانگیختن، مجبور کردن
فرهنگ فارسی معین
آگاهانیدن، مطلع ساختن، مطلع کردن، اطلاع دادن، مستحضر ساختن، آگاه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
Coerce, Compel, Impel
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
contraindre, obliger, pousser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
coagir, obrigar, impulsionar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
coaccionar, obligar, impulsar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
zmuszać, popychać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
принуждать , заставлять , побуждать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
примушувати , змушувати , спонукати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
dwingen, aandrijven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
zwingen, antreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
costringere, obbligare, spingere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
मजबूर करना , मजबूर करना , प्रेरित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
বাধ্য করা , অনুপ্রাণিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
zorlamak, harekete geçirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
강요하다 , 몰다
دیکشنری فارسی به کره ای